اشعار ولادت علی اکبر(علیه السلام)
روزی که بال میزدم اما پری نبود
روزی که حلقه میزدم اما دری نبود
روزی که باده عربده میزد حریف کو
حل میشدم درون مِی و ساغری نبود
روزی که در میان تمامی عقل ها
مستانه نعره میزدم و حنجری نبود
روزی که عشق بود و خداوند عشق را
غیر از حسین آینه ی دیگری نبود
دیدم حسین گرم طوافی عجیب بود
بر دلبری که هم قدمش محشری نبود
میخواستم که دل بسپارم نیافتم
میخواستم که سر بدوانم سری نبود
آنروز حکم حضرت حق حیدری شدیم
ما را صدا زدند و علی اکبری شدیم
باید شنید از دو لبت یا حسین را
باید که دید روی لبت یا حسین را
از آن شبی که خنده زدی در میان مهد
هر شب علی علی شده لالا حسین را
با هیچ چیز عالم عوض نه نمیکند
ارباب ما شنیدن بابا حسین را
هر پنج وعده تا که اذان تو میرسد
مبهوت میکند همه حتی حسین را
این سان که خیره خیره تو را میکند نگاه
باید که دید وقتی تماشا حسین را
وقتی به روی دامن زینب نشسته ای
گویا گرفته حضرت زهرا حسین را
باغ بهشت را گرو باده داده ایم
دیوانگان حضرت ارباب زاده ایم
وقتی که باز میکنی از رخ نقاب را
بیچاره میکنی ز پی ات آفتاب را
انگشت بر لب اند تمامی قاب ها
داری ز بس که چهره ی ختمی مآب را
جبریل هم گمان کنم اینجا مردد است
آورده در حضور تو امّ الکتاب را
شکر خدا برای گره های کور ما
آورده ای هزار دم مستجاب را
چشم پدر ز شوق و شعف برق میزند
وقتی سلام میکنی عالیجناب را
زینب برای عرض ادب سجده میکند
تا دست میکشی سر و یال عقاب را
تو حیدری که آمده تکرار میشوی
وقت نبرد تیغ علمدار میشوی
در خاک میروند تمام سوارها
با دیدن تو ای نفس ذوالفقارها
حتی هنوز بین دلیران زبانزد است
یک صحنه از حضور تو در تار و مارها
تو میزدی به سینه ی لشگر ولی چه سود
یک تن نبود دور و برت از فرار ها
تیغ تو چرخ میزند و چرخ میزند
صدها هزار دست و سر نابکارها
از ناز ضرب شصت تو بد مست میشود
شمشیر تو که زَهره دَرَد از شکارها
از ناز ضرب شصت تو تکبیر میکشد
عباس، وقت دیدن این کارزارها
نامت حماسه ای ست که پیدا نمیشود
هر یوسف که یوسف لیلا نمیشود
حسن لطفی
**************************
ز چه رو دل نسپاریم بر این باورها
که دخیل اند به دستان تو پیغمبرها
کیست همچون تو که لب تشنه ی جامش باشند
از همان نخستین همه آب آورها
باز هم کار دل ما به شما افتاده
شکر لله که اسیریم به آقا ترها
دست بالا ببر و باز هم انگور بخواه
تا بگیریم ز دستان شما ساغرها
ازدحام است سر کوی شما اذن بده
لااقل ما بنشینیم همین آخرها
هرکسی نام کسی برد و سرش بالا رفت
ما که از لطف تو داریم سری در سرها
ذره تا نام تو را برد به خورشید رسید
هرکسی دور سرت گشت به توحید رسید
بین چشمان شما نور خدا ریخته اند
پنج تن را به سراپای شما ریخته اند
از همان صبح نخستین ز اضافات گلت
طرح ایجاد دل اهل بکا ریخته اند
هرچه زیباست گرفتار سر زلف شماست
نمک روی تو در منظره ها ریخته اند
یک نفر از در این خانه نرفته نومید
گرچه در راه شما خیل گدا ریخته اند
روی پیشانی ما نام شما حک شده است
روی پیشانی تو کرب و بلا ریخته اند
چقدر نام دل آرای شما شیرین است
شب جمعه حرم از بوی تو عطراگین است
قد و بالای شما حال و هوایی دارد
نوه ی فاطمه چه قدّ رسایی دارد
تو اذان گفتی و داوود به شیدایی گفت:
یا رب این کیست عجب زنگ صدایی دارد
میروی زیر قدم های تو دل میریزد
یک حرم پشت سرت اشک و دعایی دارد
قدری آهسته برو جز تو مگر این بابا
که دگر پیر شده باز عصایی دارد
همه دیدند پس از دوره شدن در میدان
سر آن یال عقابت چه حنایی دارد
قبل از آن که برسد پیش تنت خورد زمین
کوه بر خاک بیفتد چه صدایی دارد
بنویسید عمویی ز حرم زود رسید
آن عمویی که سر دست عبایی دارد
جمع کردند به هر شکل تن اکبر را
چه بسازند پریشانی آن مادر را
محمد بنواری(مهاجر)
*******************
عاشقی را کمی خطر باید
دل مجنون و در به در باید
وصل بی درد سر گوارا نیست
همره وصل درد سر باید
تا رسیدن به خانه ی لیلا
بار بستن از این گذر باید
مهر اولاد را مجو از دل
جستجو کردن از جگر باید
صدقه دادن پسر داران
از همه هرچه بیشتر باید
این پدر را چنین پسر باید
این پسر را چنان پدر باید
کربلا درس میدهد به همه
زیر پای پدر ،پسر باید
السلام ای صفای شش گوشه
عرش پایین پای شش گوشه
آمدی جذبه ی چمن باشی
اسوه ی نسل سینه زن باشی
آمدی تا که غرق ذات خدا
آمدی غرق خویشتن باشی
امدی تا که بعد پیغمبر
حاجت مردم قرن باشی
آمدی ای عصای دست حسین
پسر دیگر حسن باشی
آمدی تا که نسل ابراهیم
را تو مهتاب انجمن باشی
روح زهرا و مصطفی و علی
سه نفر بین یک بدن باشی
با چه ظرفیتی توانستی
یک تنه کل پنج تن باشی
لیله القدر در نزول اکبر
اشبه الناس بالرسول اکبر
سدره المنتهی ثمر داده
باغ آئینه برگ و بر داده
نوکران را ز خانه ی ارباب
حضرت عشق تاج سر داده
خاک پای تو بر دل سنگم
ارزش کیمیا و زر داده
حاجت مانده ی مرا ارباب
با نگاه تو بیشتر داده
بس که سر مست گشته او گویی
به حسن هم خدا پسر داده
مرتضی اشک شوق می بارد
نوه داری چه لذتی دارد
یاد دادی بهار بودن را
نفس خود را مهار بودن را
و تو آموختی چه خوب آقا
از حسن سفره دار بودن را
دست تو هر صلاح و شمشیری
حسن حس کند ذوالفقار بودن را
به تو آموخته بوسه ی حیدر
فاتح کارزار بودن را
وسط معرکه ندارد خصم
چاره ای جز فرار بودن را
بال جبریل آرزو دارد
زیر پایت غبار بودن را
یاد دادی به ما کنار پدر
سر به زیر و کنار بودن را
یوسف اهل خانواده تویی
در امامت امام زاده تویی
از نگاه تو سروری می ریخت
معجزات پیمبری می ریخت
وجنات تو فاطمی بود و
از تو رفتار حیدری می ریخت
زیر سجاده ی مناجاتت
بال جبریل عجب پری می ریخت
سر بازار یوسف حُسنت
فقط از عرش مشتری می ریخت
از اذانت فقط نه از نامت
سرّ الله اکبری می ریخت
همه با وصله ی تو در خانه
بس که از تو برادری می ریخت
یاعلی زیر رقص شمشیرت
سر یل های لشگری می ریخت
تا شود دور چشم هر بد دل
صدقه می دهد ابوفاضل
از خداوند مان چه میگویی
از مسیر جنان که میگویی
دل بابا به وجد می آید
دم مغرب اذان که میگویی
تو بیا و خودت مرا برسان
به همان آسمان که میگویی
کاش باشم همان که میخوایی
کاش باشم همان که میگویی
از غلامان حلقه برگوشم
به روی چشم آن که میگویی
**
پشت پایت دعای بابا بود
ربنا ربنای بابا بود
عطش تو مجال رفع عطش
از لب و بوسه های بابا بود
خواهران بعد رفتنت گفتند
علی اکبر عصای بابا بود
ولدی یا علی؛ علی ولدی
آخرین ناله های بابا بود
آنچه در بین خنده ها گم شد
گریه بی صدای بابا بود
به پسر ارث میرسد ز پدر
کفن تو عبای بابا بود
چشم تو روشن ای غیور حرم
عمه آمد میان نامحرم
جواد پرچمی
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: حضرت علی اکبر(ع) - ولادت،مدح
برچسبها: اشعار ولادت علی اکبر(علیه السلام) مهدی وحیدی